راه بقا دربورس

در این سایت با نگاهی بنیادی به بازار سرمایه ایران به بررسی مباحث پایه ای در کنار نمونه هایی عملی بررسی های فاندامنتالی شرکتهامی پردازیم ، اميدوارم كه دوستان بنده را از نظرات خودشان محروم نكنند

Sunday

!!!!!کشاورزی محور توسعه!!!!

جمعه بعداز ظهر از سر بیکاری سری به میوه فروشی حاجی ارزونی زدم و در حالی که داشتم به قیمتها و توصیفات فروشنده که روی میوه های مارک دار خوشگل زده بود نگاه میکردم یاد یه برنامه اقتصادی که سالهای قبل پخش میشد افتادم اسم برنامه :
کشاورزی محور توسعه بود
اما ظاهرا استراتژی توسعه ما یه نموره تغییر کرده ،البته به نظر میرسه که همچنان کشاورزی محور توسعه هست اما نه برای خودمون بلکه برای بقیه چون روی میوه ها نوشته بود سیب سبز ترش فرانسوی ، موزسومالی ، آناناس اونجایی ، انگور خارجکی که ماشاالله هرکدومش قد پرتقال بود ، گفتم پرتقال یاد پرتقال مصری افتادم ، تازه یه چیزی دیدم که عینهو یه بسته خرمای درشت بود که بغل دست بسته های تمبر هندی اصل خارجکی چیده شده بود اما به خاطر بسته بندی بدش حس کنجکاوی ام تحریک شد و از فروشنده پرسیدم این چیه ؟ فروشنده هم با کمال وقار فرمودند انجیر ترکیه !؟
مخلص کلام اینکه بغیر از توتی که تو یه تشت ریخته بودن الباقی همه مال کشورهای دوست و برادر بود که احتمالا الان دارم با دمشون فندق میشکونن و در حالی که داشتم تو این فکر ها غوطه میخوردم یاد زعفران ایرانی افتادم که حالا دیگه یکه تاز بازار های جهانی نیست یاد پسته امریکایی افتادم که جای پسته ایرانی رو تنگ کرده یاد چایی ایرانی افتادم که حتی تو ایران هم نمیخرنش یاد شکر افتادم که میگن انقدر که وارد شده صنعت شکر ایران رو مشکوک الحال کرده یاد برنج وارداتی افتادم یاد صنعت نوغان سنتی افتادم که حالا دیگه تو روستاهای شمال کسی دنبالش نمیره و یاد خبری افتادم که یه مسئول با اعتماد به نفس بالایی داشت میگفت که تراز بازرگانی کشاورزی ما امسال منفی شده است نقطه سر سطر
ودیگه اینکه یاد این افتادم که جیبم تحمل اینهمه حسرت میوه های خوش رنگ و لعاب رو نداره و اینکه باید از محصولات داخلی حمایت کنم واصه همین رفتم پیش توت فروشه و گفتم یک کیلو نه زیاده نیم کیلو توت سفید اصل ایرانی بده و در حالی که داشت توت فروش قبول زحمت میکرد من هم رفتم برای تاکید بر حمایت از کشاورزان داخلی گفتم به کوری چشم فرانسه و ترکیه و مصر و مالزی وهمه شون دوکیلو سیب زمینی وطنی بده اما چشمتون روز بد نبینه
سیب زمینی کیلویی هزار تومن و توت هم کیلویی 1500تومن درحالی که هنوز گیج بودم گفتم داداش ببیخشید سیب زمینی پاکستانی و توت بورکینا فاسویی ندارین !!!؟؟؟

کارآفرینی که به تاریخ پیوست

امروز در حالي كه داشتم روزنامه هم ميهن رو ورق ميزدم توي صفحه 18 كه يواش يواش داره تبديل به صفحه مورد علاقه من هم ميشه مطلبي رو خوندم كه ظاهرا كاري از آقاي رضاطهماسبي هست كه گر چه مثل بسياري از دوستان نميشناسمشون اما يه دست مريضاد بايد بهش بگم ايشون گفتگويي رو با يكي از معدود بازماندگان «خيامي» بنيانگذار ايران خودرو ٬ فروشگاه زنجيره اي كوروش ٬ بيمه آسيا و يه بانك كه الان اسمش يادم نيست ٬ انجام داده که خوندن اون رو علي رغم اينكه طولانيه به شما توصيه ميكنم

حالا ببینید که آیا آماس در رویاهای مدیریتی من به حق نبود ؟

:این هم متن کامل مصاحبه که از وبلاگ محمد طاهری کش رفتم

http://www.neveshtehayeman.blogfa.com/post-257.aspx

شما ظاهرا جزو آخرين بازماندگان «خانواده خيامي» در ايران هستيد. خانواده‌اي كه بنيانگذار شركت بزرگ «ايران‌ناسيونال» قديم و «ايران‌خودرو» فعلي است. ابتداي گفت‌وگو لطفا از فرجام پسرعموهاي خود بگوييد.
از خانواده خيامي‌ها، خيامي‌هايي كه بنيانگذار ايران‌ناسيونال بودند، فقط ياد و خاطره‌اي مانده است. نمي‌دانم كارگراني كه نان ايران‌خودرو را مي‌خورند، گاهي فاتحه‌اي براي مردگان ما مي‌فرستند يا نه، اما آنچه از خانواده خيامي باقي مانده است، ياد و خاطره مردمان باانصافي است كه گاهي ابراز مي‌شود.
از خانواده بزرگ خيامي، چند نفر در ايران مانده‌اند!
خيلي كم، بقيه هم در حال رفت و آمد هستند. خيامي بزرگ كه راه‌اندازي ايران‌ناسيونال مديون و مرهون تلاش‌هاي ايشان است، در حال حاضر در آمريكا به سر مي‌برد. جالب است بدانيد كه ايشان در حال حاضر، نمايندگي انحصاري شركت مرسدس بنز آلمان را در اختيار دارند.
در آمريكا؟
بله. در آمريكا. به هر صورت يك كارآفرين، هركجا كه زندگي كند، مي‌تواند سرمايه‌گذاري هم داشته باشد. تا آنجا كه من اطلاع دارم، وضع آقاي خيامي در آمريكا بسيار خوب است و بعد از شوك بزرگ از دست دادن ايران‌خودرو، باز هم در كسب و كار موفق نشان داده است. بعد از اينكه ايران‌ناسيونال از خانواده خيامي جدا شد، آنها، راه غربت در پيش گرفتند و بدون اينكه حتي يك ريال از كارخانه‌اي كه سال‌ها برايش زحمت كشيده بودند، بردارند به آمريكا هجرت كردند.
آقاي خيامي حتي يك ريال از درآمدهاي كارخانه را هم به خارج از كشور نبرد. در زمان دولت آقاي بازرگان، آدم‌هايي از طرف خود مهندس بازرگان به كارخانه آمدند و تمام حساب‌هاي دفتري را بررسي كردند و در پايان هم اعلام كردند كه از درآمدهاي كارخانه، ريالي هم به خارج نرفته و همه در همان بانك صنايع كه تحت‌نظر آقاي خيامي اداره مي‌شد و مربوط به كارخانه بود، حفظ شده است.
حال آقاي خيامي خوب است؟
احمدآقا خيامي كه به رحمت خدا پيوسته‌اند و محمودآقا هم، همانطور كه گفتم، در آمريكا زندگي مي‌كند.
آخرين بار كه با ايشان صحبت كردم، دلتنگ برادر و پسر از دست رفته خود بودند. خوشبختانه حال ايشان خوب است و بخشي از درآمدهاي خود را صرف امور خيريه در ايران مي‌كنند. احتمالا شما در شهرهاي مختلف خراسان، با مدرسه‌ها و هنرستان‌هايي كه توسط ايشان ساخته مي‌شود، آشنايي داريد. فكر مي‌كنم حدود 25 مدرسه و هنرستان با نام‌هاي «محموديه» يا «محمود خيامي» توسط خواهر ايشان، نيره خانم خيامي ساخته شده است. من در جريان امور خيريه محمود آقا نيستم اما مي‌دانم كه رقم قابل‌توجهي صرف اينگونه امور مي‌شود. در جريان زلزله بم، شنيدم كه رقم بسيار كلاني كمك كرده‌اند.
چرا به ايران برنمي‌گردند؟
شايد باور نكنيد، اما چند بار با ايشان تماس گرفته شده است كه ايران‌خودرو يا بخشي از سهام آن را به نام ايشان كنند اما ايشان قبول نكرده‌اند. درك اين موضوع كه محمودآقاي خيامي بعد از اتفاقاتي كه اوايل انقلاب برايشان گذشت، چگونه زندگي كرده، خيلي سخت به نظر مي‌رسد، اما باور كنيد كه ايشان هميشه عاشق ايران و خاك عزيز وطن است.
زماني به آقاي خيامي پيشنهاد داده بودند كه برگرد و كارخانه را از ما بخر كه گفته بود كارخانه كه مال خودم است. چگونه مال خودم را بخرم؟ من به چيزي احتياج ندارم و فقط مي‌خواهم بيايم در ايران با آسايش زندگي كنم.
پدر آقاي خيامي يا همان عموي من، يك سياستمدار اقتصادي بود. املاك كشاورزي و باغ داشت و در تمام مدت كه كارخانه در تهران داير شد نمايندگي كارخانه در مشهد را پيش مي‌برد. تعميرگاه مجاز ايران‌ناسيونال و كارخانه رينگ‌سازي را افتتاح كرد. در امور خيريه برادران خيامي در مشهد هم سهيم بود و نظارت مي‌كرد. احمد خيامي در آمريكا فوت كرد و به طور موقت در همان‌جا به خاك سپرده شد تا در زمان ممكن به مشهد منتقل شود. آقاي محمود خيامي هم الان حدود 73 يا 74 سالش است و از نظر كليوي بيمار است. خواهرشان نيره خيامي هم كه مسوول احداث هنرستان‌هاي محمود خيامي در ايران است.
چيزي از دارايي‌هاي خانواده باقي مانده است؟
ثروت اصلي آنها همان كارخانه ايران‌ناسيونال بود كه آن هم در ايران است. املاك كشاورزي پدرشان را هم بعد از انقلاب مصادره كرده بودند كه خواهران آقاي خيامي توانستند آنها را پس بگيرند.
خيلي ممنون آقاي خيامي. حالا مي‌خواهيم به سال‌ها پيش برگرديم. به سال‌هايي كه ايران‌ناسيونال هنوز شكل نگرفته بود. به گذشته محمود خيامي. از آن روزها بگوييد.
طرح اوليه ساخت اين كارخانه بزرگ چگونه شكل گرفت و چه اقداماتي براي ساخت و توسعه اين كارخانه انجام شد؟
عموي من مقداري زمين كشاورزي و باغات در شهر داشتند كه با فروش قسمتي از اين املاك، سرمايه‌ اندكي به دست آوردند و در اختيار دو پسرش احمد و محمود خيامي يعني پسرعموهاي من گذاشتند. آنها هم در «فلكه برق» مشهد گاراژي خريدند و اتومبيل‌هاي بنز 180 و 190 را از تهران مي‌آوردند و در مشهد پس از بازسازي آن مي‌فروختند. اين اتومبيل‌هاي سواري دست دوم بود كه اين دو برادر در گاراژ خودشان آنها را تعمير مي‌كردند و به اصطلاح دستي به سر و روي ماشين‌ها مي‌كشيدند و اغلب به طور اقساطي به راننده‌هاي تاكسي مي‌فروختند.
سرمايه اوليه برادران خيامي در شروع كار چه‌قدر بود؟
آن زمان من دانش‌آموز بودم و با توجه به اختلاف سني زياد، از اين مسائل آگاهي نداشتم.
دامنه فعاليتشان در مشهد به چه اندازه بود؟
محمود خيامي خودش لباس مي‌پوشيد، چكمه به پا مي‌كرد و ماشين‌ها را تعمير مي‌كرد، روغن‌كاري مي‌كرد، قطعات فرسوده را تعويض مي‌كرد و مي‌شست. احمد خيامي كارهاي دفتر و حسابرسي را انجام مي‌داد. پدرشان يا همان عموي من نيز صندوق‌دار بود. اين كار را دو سال ادامه دادند، ماشين‌ها را از تهران مي‌آوردند و اينجا با دفتر تاكسيراني رابطه داشتند و به راننده‌ها به اقساط مي‌فروختند، بعد از مدتي به علت فعاليت زيادي كه در استان خراسان داشتند كارخانه بنز آلمان به پاس زحمات آنها، يك بنز كروكي دو در به آنها جايزه داد. بعد از چهار سال بود كه احمد خيامي برادر بزرگ‌تر به تهران رفت و در خيابان چراغ گاز يك مغازه كوچك زير پله‌اي، اجاره كرد. خودش به طور مستقيم لوازم يدكي را مي‌خريد و به مشهد مي‌فرستاد و دلال‌بازي را اين وسط حذف كرد. بعد در همان جا هم مغازه لوازم يدكي باز كردند و كارشان را در تهران توسعه دادند تا آنجا كه ديگر بيشتر فعاليت‌هايشان در تهران بود. محمود خيامي هم همان زمان به تهران رفت. البته آن نمايندگي در مشهد را هم حفظ كردند كه تعميرات ماشين انجام مي‌داد و لوازم يدكي داشت.
شما از چه زماني وارد فعاليت پسرعموهايتان شديد؟
من كلاس ششم را كه تمام كردم، چون سر به هوا بودم مدرسه را رها كردم. پدرم هم اجازه داد كه به جاي تحصيل كار كنم. يك بار هم با پدرم به همان مغازه زيرپله‌اي چراغ گاز رفتيم و تازه آنجا بود كه من با كارهاي پسرعموهايم آشنا شدم. پس از چند سالي كه از فعاليت آنها در تهران گذشت محمود خيامي به مشهد آمد و گفت كه زميني در جاده كرج براي اتاق‌سازي خريده و سالن‌ها را هم ساخته است. از مشهد با قطار براي كارخانه كارگر مي‌برد و من هم در همين موقع بود كه به عنوان كارگر به كارخانه ايران‌ناسيونال رفتم.
روند ورود و استخدام كاركنان در كارخانه ايران‌ناسيونال چگونه بود؟
ابتدا آقايان خيامي هر ماه تعداد 20 تا 30 كارگر را از مشهد با قطار به تهران مي‌بردند، مخارج آنها را تامين مي‌كردند، پس از يك يا دو ماه كار، كارگران خوب را استخدام مي‌كردند و كساني كه توانايي و مهارت كار را نداشتند با احتساب دستمزد كامل و هزينه برگشت به مشهد برمي‌گرداندند. من با توجه به شماره كارتي كه برايم صادر شد صد و سومين كارگر بودم. ابتدا پسرعموهايم با ورود و استخدام من در كارخانه‌شان مخالف بودند و مي‌گفتند.«اگر تو اينجا مشغول به كار شوي فكر مي‌كنند ما در استخدام پارتي‌بازي مي‌كنيم و روابط را درنظر مي‌گيريم.» بالاخره با اصرار من و اينكه براي استخدام فقط نحوه كار مرا مدنظر داشته باشند مرا در كارخانه قبول كردند. سال 1342 بود كه من در كارخانه استخدام شدم. هر روز ساعت 6 صبح كارت مي‌زديم و شروع به كار مي‌كرديم و هر روز مي‌ديديم كه محمود خيامي زودتر از ما سر كار حاضر شده و امور را در دست گرفته يا اينكه قدم مي‌زند و كتاب قانون كار را مي‌خواند.
فعاليت كارخانه ايران‌ناسيونال چگونه توسعه يافت و چه مراحلي را در مدت حضور شما تا زمان انقلاب پشت سرگذاشت؟
آقاي خيامي خودش مي‌گفت كه آن زماني كه بحث اتاق‌سازي و اتوبوس‌سازي را مطرح كرده بود تعدادي از اتاق‌سازها او را مورد تمسخر قرار داده بودند و گفته بودند ما هنوز به آنجا نرسيده‌ايم كه اتوبوس بسازيم. اوايل كار، كاميون را از آلمان مي‌خريدند و طبق نقشه‌كشي آلماني‌ها، اتاق‌هايي به نام «اُپي»در كارخانه درست مي‌كرديم. بعد از يك سال كه از افتتاح كارخانه گذشت با ابتكار خود، «اُپي»ها را به صورت اتوبوس ساختيم و به عنوان سرويس‌هاي كارخانه فروختيم. در آن هنگام حدود 250 كارگر بوديم كه آقاي خيامي همه را جمع كرد و گفت كه كار كند پيش مي‌رود، بودجه هم كم داريم و شما بايد اضافه‌كاري كنيد كه البته دستمزد اضافه‌كاري‌ها هم پرداخت شد، بعد با آلمان قرارداد بستند. طبق قرارداد شاسي اتوبوس‌هاي بنز 321 با موتور، گيربكس و ديفرانسيل به كارخانه مي‌آمد و ما اتاق اتوبوس را مي‌ساختيم و سوار مي‌كرديم. اتوبوس‌هاي 321 بسيار نرم، خوب و مناسب بود، بعد با مذاكرات و رفت و آمدهاي مرتب آقاي احمد خيامي، نيروي هوايي حاضر شد براي سرويس‌هايش تعداد 30 دستگاه از اتوبوس‌ها را بخرد. بعد از آن شركت «لوان تور» كه يك شركت ورشكسته بود آمد و به اقساط، اتوبوس خريد و بعد از آن هم شركت «TBT» وارد كار شد. اتوبوس 321 به داخل شهر آمد و سپس معروف شد و به جاده‌هاي بيرون شهر هم راه پيدا كرد. بعد هم سواري بنز 302 را ساختيم و بيرون داديم.
ساخت پيكان چگونه در كارخانه آغاز شد؟
در سال 1346 قرارداد ساخت پيكان بين كارخانه و انگليس بسته شد. افرادي از انگليس به كارخانه آمدند و آموزش‌هاي زيادي را براي كارگران و سرپرست‌ها درنظر گرفتند. از طرف ديگر 18 نفر كه شامل 12 كارگر و شش مهندس بوديم هم به انگليس رفتيم و در آنجا دوره كامل فني در مورد موتور و گيربكس پيكان را گذرانديم. تعداد 20 نفر از كارگرها و سرپرست‌ها هم براي دوره اتاق‌سازي به آلمان رفتند و آموزش ديدند. بعد از اينكه راه‌اندازي پيكان آماده و اتاق‌سازي آن هم در كارخانه تكميل شد، آقاي خيامي به فكر افتاد كه واحد ريخته‌گري را هم راه‌اندازي كند تا موتور پيكان را هم در داخل كارخانه بسازيم و به همين ترتيب جلو رفتيم تا پيكان به عنوان اتومبيل وطني جاافتاد.
در اين پيشرفت‌ها و توسعه‌هايي كه در روند كاري كارخانه اتفاق مي‌افتاد جايگاه شما به عنوان يك خيامي كجا بود؟
برادران خيامي با آنكه پسرعموهاي من بودند در مورد به‌كارگيري و استخدام من بسيار حساس بودند كه مبادا پارتي‌بازي شود. ابتدا من در واحد صندلي‌سازي، جاي جوش‌ها را كه جوشكارها مي‌زدند، صاف مي‌كردم. نزديك به يك سال كارم در كارخانه همين بود. وقتي عينك را از روي صورتم برمي‌داشتم و براي ناهار مي‌رفتم تمام بدنم جز چشم‌هايم كه عينك پوشانده بود پر از براده آهن بود. بعد قسمت‌هاي مختلف كارخانه رفتم. بعد هم كه به انگليس رفتم و دوره‌هاي فني و ريخته‌گري را گذراندم. وقتي در سال 1351 ريخته‌گري را شروع كرديم در آنجا مشغول شدم. ساعت چهار صبح با پنج كارگر مي‌رفتم ريخته‌گري و كار را شروع مي‌كرديم تا ساعت هفت صبح ذوب آماده بود. در اول كار هم شاتن‌ها را مي‌ريختيم. بعد سر سيلندر و كم‌كم سيلندر كامل را درست كرديم. حدود 20 سيلندر مي‌ريختيم تا دو عدد سيلندر خوب و سالم دربيايد و بقيه‌اش سوراخ داشت. بعد دستگاه‌هاي جديد آوردند كه چند هزار دور در ثانيه مي‌چرخيد و سيلندرها را تميز و براي تراشكاري آماده مي‌كرد. به طور دقيق نمي‌دانم چه سالي بود كه اين دستگاه‌ها را مستقر كردند و كارخانه براي افتتاح آماده شد.
غير از پيشرفت كاري و فني در بعد توسعه فيزيكي هم برادران خيامي خيلي حساس بودند و آينده‌نگري داشتند و هر سال مقدار زيادي زمين مي‌خريدند و به مساحت كارخانه اضافه مي‌كردند. الان شاهد اين گسترش هستيد كه اتوبان تهران -كرج و جاده قديم از داخل كارخانه عبور مي‌كند. در قسمت پاييني كارخانه هنرستان بنا شده، بعد واحد ساخت اتومبيل‌هاي سواري، بعد واحد اتوبوس‌سازي و در قسمت بالا هم كه مجموعه ورزشي- تفريحي ساخته شده است.
نحوه مديريت و تعامل با كاركنان و كارگران در كارخانه چگونه بود؟
آقاي احمد خيامي هر چند وقت يك بار براي كارگرها سخنراني مي‌كرد و مي‌گفت «هر محصولي كه در كارخانه توليد مي‌شود حاصل كار و تلاش كارگران است.» همواره تاكيد مي‌كرد كه ما هر چه داريم متعلق به كارگران است. اگر كارگران درست كار كنند، كارخانه توسعه مي‌يابد و درآمد بيشتري كسب مي‌شود كه در نتيجه حقوق و مزاياي كارگران هم بالا مي‌رود. در آن هنگام بعد از شركت نفت، حقوق و مزاياي ايران‌ناسيونال از همه بيشتر بود. براي كارگرهاي نمونه، هر سال برنامه تفريحي مي‌گذاشت. مجردها را با 10 دستگاه اتوبوس به شمال مي‌فرستاد و متاهل‌ها را به همراه خانواده به مشهد مي‌برد. هتل اجاره مي‌كرد، آشپز مي‌گرفت و همه امكانات را در طول سفر براي كارگران مهيا مي‌كرد. در ايام محرم، مراسم عزاداري برپا مي‌كرد و غذاي نذري مي‌داد. من همراه 20 كارگر مي‌رفتيم و غذاهاي نذري آماده مي‌كرديم تا در روز عاشورا تقسيم كنيم.
تعداد كارگران كارخانه چند نفر بود؟
زماني كه انقلاب شد، 15 هزار نفر در خود كارخانه مشغول به كار بودند. علاوه بر اينها پخش لوازم يدكي پيكان هم زير نظر كارخانه بود كه چند هزار نفر هم بدين صورت و در كارهاي جانبي استخدام شده بودند. برادران خيامي علاوه بر گسترش كار و فعاليت به توليد شغل هم اهميت مي‌دادند. آقاي محمود خيامي، هيچ‌وقت سيگار نمي‌كشيد. يادم مي‌آيد در اوايل كار مي‌گفت يك بسته سيگار تا خريده شود و به دست من برسد پنج تومان برايم تمام مي‌شود و در صورتي كه من با يك تومان بيشتر مي‌توانم در آن روز يك كارگر استخدام كنم تا هم كار پيشرفت بيشتري داشته باشد و هم فردي شغل پيدا كند. هر صبح جمعه در منزلش مراسم مذهبي برگزار مي‌كرد، كارگرها به خانه‌اش مي‌رفتند و مشكلات‌شان را مي‌گفتند. خودشان مي‌گفتند اين يك فرصت است تا كارگران مشكلاتشان را مستقيم مطرح كنند تا اگر سرپرست يا مهندسان، كار آنها را راه نينداختند خودم انجام دهم. جمعه‌ها معمولا خانواده و آشنايان كارگرها را به كارخانه دعوت مي‌كردند. قسمت‌هاي مختلف كارخانه را به آنها نشان مي‌دادند تا خانواده‌ها با سختي كار كارگران آشنا شوند، بعد در سالن غذاخوري از آنها پذيرايي مي‌كردند، بعد آنها را به سالن آمفي‌تئاتر مي‌بردند و با برنامه‌هاي مختلف و پخش موسيقي زنده آنها را سرگرم مي‌كردند.
اينگونه مراسم با توجه به فعاليت زياد كارخانه به روند كاري ضربه وارد نمي‌كرد؟
خير، اينگونه مراسم تفريحي را در فصل بهار و تابستان برنامه‌ريزي مي‌كردند و به‌گونه‌اي بود كه هر هفته تعداد مشخصي از كارگران مرخصي بگيرند و آنها را با تعدادي اتوبوس به مسافرت مي‌فرستادند. اين كار را به صورت چرخشي تا زماني ادامه مي‌دادند كه تمامي پرسنل از اين مزايا بهره‌مند شوند.
ابتداي پاييز به كارگراني كه فرزند محصل داشتند دفتر و مداد مي‌داد.
از زمين‌هاي كشاورزي كه در مشهد داشت محصولات كشاورزي مثل خربزه را با كاميون به كارخانه مي‌آورد و بين كارگرها تقسيم مي‌كرد. هميشه به قشر كارگر توجه خاصي داشت، حقوق، عيدي و پاداش كارگر را با احتساب افزايش درآمد كارخانه سرموقع پرداخت مي‌كرد. در زمان انقلاب سفيد كه دستور داده شد تا مقداري از سهام به كارگرها داده شود، آقاي خيامي بسيار سريع پيشقدم شد و بعد هم اعلام كرد كه كارگران هر كدام هر تعداد سهام مي‌خواهند مي‌توانند بخرند. مهندسان، سرپرست‌ها و كارگرهاي نمونه را در سال‌هاي نزديك به انقلاب طي سه مرحله به زيارت كربلا برد. يك هواپيماي 400 نفره مي‌گرفت و يك هفته در كربلا اقامت مي‌گزيد. حدود 40 نفر از سرپرست‌هاي مسن را نيز همراه خودش به حج واجب برد.
در مورد فعاليت‌هاي اقتصادي جانبي برادران خيامي توضيح دهيد.
حدود پنج سال قبل از انقلاب اطرافيان با بدگويي‌ها و سخن‌چيني‌ها بين دو برابر اختلاف انداختند، به طوري كه احمد خيامي مسوول امور اداري شد و آقاي محمود خيامي امور جاري كارخانه را به دست گرفت، اما كارهاي مشترك ديگري هم داشتند مثل شركت بيمه اميد. شركت بيمه اميد را كه الان با نام آسيا فعاليت مي‌كند، برادران خيامي راه‌اندازي كردند. بانك صنايع را هم به خاطر كارخانه تاسيس كردند. آقاي احمد خيامي قرار بود در قزوين كارخانه ساخت قاشق و چنگال راه بيندازد كه نمي‌‌دانم به كجا رسيد. ولي يكسري فروشگاه زنجيره‌اي به نام «كوروش» را راه انداخت كه در شهرهاي بزرگ فعاليت داشت. كارهاي زياد ديگري هم انجام دادند كه به صورت خيريه بود.
در مورد ويژگي‌‌ها و خصوصيات آقاي محمود خيامي، موسس و سرپرست كارخانه ايران‌ناسيونال و امور خيريه‌اي كه انجام داده‌اند، چه اطلاعاتي داريد؟
البته هيچ‌گاه كارهايشان را علني انجام نمي‌دادند و بسياري از كارهايشان بعد از مدت‌ها بر ما آشكار مي‌شد. اهل سيگار نبود و من هيچ‌گاه نديدم ايشان لب به مشروب كه در مهماني‌هاي آن زمان رايج بود، بزند. بيمارستان سرطاني‌هاي مشهد را با مخارج خود ساخته است. بيمارستان معلولان پل قائم مشهد را نيز ايشان پايه‌ريزي كرد تا پنج سال بعد از انقلاب نيز ساخت آن ادامه داشت كه بودجه‌اش تمام شد. در جاده قوچان بعد از واحد رينگ‌سازي خودشان، طرح يك بيمارستان را ريخته بود كه به گفته خودش بهتر از بيمارستان معروف نمازي شيرازي بود. زيرزمين و طبقه اول بيمارستان را هم ساخت كه بعد انقلاب شد و بيمارستان نيمه‌كاره ماند، هنوز هم تكميل نشده است. تامين اجتماعي الان ساخت اين بيمارستان را بر عهده گرفته است. بيمارستان معلولان پل قائم هم با پول خيرين كمي پيشرفت كرده است. دستش به كار خير مي‌رفت و تا جايي كه مي‌توانست براي مردم و به‌خصوص كارگرهاي كارخانه هزينه مي‌كرد.
آقاي احمد خيامي هر سال شب عيد به پانصد خانواده فقير در نواحي جنوب خوار‌بار زياد و پول مي‌داد. به طور مستقيم برنج از آمريكا وارد مي‌كرد و با قيمت بسيار پايين در ميدان‌هاي تهران پخش مي‌كرد، طوري كه فقط هزينه خريد و حمل‌ونقل كالا از فروش برنج حاصل مي‌شد. حتي بازاري‌ها نسبت به اين كارش اعتراض كرده و گفته بودند كه آقاي خيامي كار و بار ما را به هم مي‌ريزد. كارهاي ابتكاري زيادي مي‌كرد. يك‌شب برنامه مراسم ازدواج برپا كرد و براي 25 زوج بي‌بضاعت در هتل ونك مراسم مفصلي گرفت. 25 پيكان را با گل تزئين كرد تا زوج‌ها را بياورند. 125 اتوبوس هم براي آشنايان و فاميل‌هايشان آورده بودند. با اين كار او مديران كارخانه‌ها و شركت‌هاي ديگر هم به آنها كمك كردند، سكه دادند، فرش دادند و برخي مصرف يك‌سال محصولات خود را به زوج‌هاي جوان هديه كردند. سال 1352 تعداد 52 پيكان رابه استوديو سعدآباد برد و خانواده 52 كارگر را هم همراه برد. در آنجا كارگرها آخرين قطعات پيكان را نصب مي‌‌كردند و ماشين را استارت مي‌زدند و همراه خانواده از استوديو بيرون مي‌آمدند.
آقاي محمود خيامي كه رئيس كارخانه بود بر كار سرپرست‌ها به طور مداوم نظارت داشت تا مبادا حقوق كارگران ضايع شود. به مهندسان مي‌گفت «اگر حقوق كارگران را كم بزنيد من هم حقوق شما را كم مي‌زنم.» يك‌بار مهندس بخش، حقوق من را به‌خاطر كار خوب و زيادي كه انجام مي‌دادم دو تومان زياد كرد، خود آقايي خيامي آمد و گفت اگر حقوق اين دو تومان، زياد شود ممكن است بقيه فكر كنند پارتي‌بازي مي‌شود و يك تومانش را كم كرد. اما همان يك تومان يك تومان اضافه حقوق هم براي من بركت داشت. هميشه مي‌گفت در مورد حقوق كارگر انصاف را رعايت كنيد. معتقد بود كه در آن دنيا بايد پاسخگو باشد.
محصولات خروجي از كارخانه چه كيفيتي داشت و نظارت بر آن چگونه بود؟
در مرحله توليد نظارت دقيقي صورت مي‌گرفت تا ماشين‌ها هيچ مشكلي نداشته باشند. حتي اگر محصولات بعد از خروج از كارخانه در دست مردم مشكل پيدا مي‌كرد نسبت به رفع آن اقدام مي‌كرد. يك‌بار در كاربراتورهاي يكسري پيكان‌ها اشكالي مشاهده شده بود. دستور داد تمام كساني كه از اين پيكان‌ها خريده‌اند به كارخانه مراجعه كنند. بعد از ژاپن بهترين كاربراتورها را آورد و روي ماشين‌ها نصب كرد. يكسري از پيكان‌هاي 46 بوستر نداشت كه دستور داد از انگليس مدل‌هاي جديد بياورند، با مشتريان تماس گرفت تا بيايند و بوستر بگيرند. در روند فروش يك مورد پول اضافه دريافت شده بود كه خود آقاي خيامي با مشتري‌ها تماس گرفت و پول آنها را برگرداند. از طرف دولت هم نظارت گسترده‌اي بود. قيمت پيكان به خاطر مواد اوليه و كار 1500 تومان افزايش يافته بود. يك روز از وزارت بازرگاني آمدند و تمام كارخانه را پلمب كردند و تمامي حساب‌ها و مخارج كنترل شد تا افزايش قيمت به 700 تومان رسيد.
شما تا چه زماني در كارخانه كار مي‌كرديد؟
من بعد از انقلاب اسلامي هم در كارخانه و تا سال 1372 كه بازخريد شدم، مشغول به فعاليت بودم.
بعد از انقلاب سرپرست‌ها، كارگران و نگهبان‌ها در همان حال سر كار خود حاضر شدند و كارخانه را حفظ كردند تا متلاشي نشود.
چه خاطره‌اي از آن روزها داريد؟
بهترين خاطرات من مربوط به احترامي است كه آقاي محمود خيامي براي كارگر و قشر زحمت‌كش قايل بود. به پيشرفت مملكت خيلي اهميت مي‌داد. زماني كه قرارداد مونتاژ 30 هزار دستگاه پژو را با فرانسه منعقد كرد، در جمع كارگران گفت: «سي هزار و يكمين پژو را خودمان براي خودمان مي‌سازيم. هميشه در فكر اين بود كه موتور و لوازم اتومبيل را هرچه سريع‌تر خودمان توليد كنيم.»
يك‌بار ديد كه كارگري يك ته‌ سيگار را از روي زمين برمي‌دارد تا استفاده كند. خودش رفت جلو و دليلش را پرسيد كه كارگر گفت حقوقم پايين است.
تا يك هفته تمام وقتش را صرف رسيدگي به كارگران و حقوق و مزاياي آنها كرد. حقوق‌ را افزايش داد و بعد هم اعلاميه‌اي نصب كرد كه هر كارگري كه احتياج به اضافه كاري دارد مراجعه و ثبت‌نام كند. مي‌گفت حداقل پول مايحتاج خود را با اضافه كاري مي‌توانند تامين كنند. هميشه بيش از هر چيزي به فكر كارگران و نيازهايشان بود.

Saturday

آماس در رویاهای مدیریتی

اتاق بزرگی را در بهترین نقطه ساختمان اداری یک شرکت در نظر بگیرید که به نحو زیبایی اراسته شده ، گرچه نمیتوان آراستگی آن را نادیده گرفت اما وجود یک میز بزرگ از جنس چوب بلوط وصندلی چرخانی که نشستن بر روی آن لذت سواری بر یک ابر را در پهناور آسمان به خاطر انسان متبادر مینماید . چیزی نیست که چشمان معدود ارباب رجوع هایی که افتخار ورود به اتاق مدیر عامل را دارند نوازش ندهد و در زمان خروج حسرت نشستن پشت آن میز و آن اتاق با تهویه مطبوع ، خاطر را چون حریری مورد نوازش قرار می دهد اما در کنار تمام این جذابیتها نخوت توام با (؟) مدیر پشت میز نشین ، یقینا بسیاری از این لطایف را چون لکه ای از چرک در ذهن ما نقش می بندد و در حالی که زیر لب زمزمه میکنیم که :
- انگار قراره تا ابد پشت این میز بمونه ....
- وااااای اگر من مدیر بشم ال میکنم وووووو .
اما احتمالا این حرفهای جذاب صرفا از دهان چون منی بیرون می آید که لیاقت آنرا ندارم چون به هر ترتیب هر کاری ابزار خودش را خواهد طلبید که بی مورد نیست که ظریفی می گفت :

«تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف ، مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی »

حالا این اسباب بزرگی شامل چه چیزهایی خواهد بود ؟ واقعا نمیدانم اما یک چیز برای من آشکار شد و آن هم اینکه اگر در یک توزیع نرمال را در نظر بگیریم و در روی محور افقی آن ، هرم سازمانی را از چپ به راست بچینیم و مبنای توزیع را اطلاعات تخصصی پرسنل یک سازمان بدانیم . کارشناسان و نیروهای رده میانی شرکت در مرکز آن قرار خواهند گرفت و هرچه به بالا و یا پایین این هرم حرکت کنیم میزان تاثیر گذاری قابلیتهای تخصصی کمتر خواهد شد . در این بین سازمانهایی موفقتر خواهند بود که نمودار توزیع نرمالشان دارای چولگی مثبت تری باشد و وای به حال سازمانی که با چولگی منفی بیشترین توانمندی ها در پایین ترین سطح سازمان قرار گرفته باشد .
میدانم که شاید این چند سطر خلاف اصولی ترین مبانی طراحی یک سیستم سازمانی باشد اما چه میشود کرد ، اگر اقبال بد من ، موجب شد تا هرچه را که دیدم اینطور احساس کنم !! چه بسا ، گژی از من باشد والا شاعر بیخود نمیگفت که :

«هنر شناس نه ای جانا ، خطا اینجاست .»

اما خیلی سخت نگیرید چون بالاخره ما و شما هم بزرگ خواهیم شد بعد به ما لقب کارشناس الدوله و بعدا رئیس الرعایا و بعدتر به معاونت الچارت در نهایت مدیر الشرکه خواهیم شد که عضویت در حداقل 20 هیئت مدیره و مشاوره در 40 شرکت حداقل پاداش به اینهمه جد و تلاش خواهد بود تازه از حقوق و حق الحضور و حق المشاوره و از این جور چیزها ، باعث خواهد شد که حساب جاریتان آماس کند وااااای چه لذتی خواهد داشت وقتی در هر شرکتی که بروم یکی از آن میزهای بلوط برای من آماده باشد و من فقط با یک زنگ ، چایی تازه دم بخورم و هروقتی دلم خواست پکی به سیگارم بزنم و دیگه کسی نیست که از دود سیگار من سرفه اش بگیرد چون بالاخره دود سیگار مدیر دوا است و ...... تازه دیگه مجبور نیستم تا اول هر ماه جواب تلفن و آیفن را از بیم حضور صاحبخانه ندهم . وااااای که چقدر حساب جاری آماس کرده لذت بخش است ........چه رویای شیرینی است .
ولی حیف که یهویی در حالی که احساس میکنی تو زمین و هوایی متوجه بشی که تمام این رویا ها بر اثر نشستن بر روی یک صندلی جوش داده شده یک کارشناس که بخاطر اینکه مستعمل شده ، پس از اینکه چهار نسخه بدنش از رویا های سنگینت به لرزه در امده ، تاب نیاورد و شکست . واااای که رویا های ما چه زود میشکند .
اکنون تصمیم دارم تا این تئوری جدید سازمان و مدیریت رو اثبات کنم .
ادعای من این بود که بیشترین اطلاعات تخصصی در سازمانهایی که من دیدیم در میانه چارت سازمانی وجود داشت .... چرا ؟
کاملا مبرهن است که وقتی یک مدیر الشرکه وقتی عضو 20 هیئت مدیره و به 40 شرکت دیگر هم خدمات گرانمایه اش رو به مشارکت بگذارد و اینکه حداقل یک یا دو جلسه در ماه و اینکه هر جلسه هم حداقل چند ساعت زمان صرف بحث و بررسی موضوعات غامض و پیچیده بشود و رفت امد در این کلان شهرکه خیلی هم اسان نیست به عبارتی میشود ....
وطبیعی خواهد بود که دیگر وقتی باقی نخواهد ماند تا در جهت ارتقاء دانش تخصصی صرف شود و در نتیجه وظیفه خطیر مدیریت تخصصی در شرکتها به کارشناسان بی کار آن واگذار خواهد شد . چون بالاخره معاون الچارتها هم انسانهای کم مشغله ای نیستند و به همین خاطراست که پای هر نامه یک پاراف میبینیم :

«کارشناس الدوله ، رسیدگی و اعلام نظر نمایید ... »

حالا متوجه شدید که چرا چارتها اینجوری شده اند ؟
آنقدر در خصوص مدیریت صحبت های کارشناسانه کردیم که غافل ماندیم از آنچه باید میگفتیم که گزیده ای است از کتاب تحلیل بنیادی در بازار سرمایه :
«باید یکی ازعوامل موثردروقوع انقلاب صنعتی اروپا را تفکیک مدیریت از مالکیت شرکت ها دانست چرا که با گسترش فضای عملیاتی شرکت ها وبازشدن باب جدیدی در تجارت ، تحت عنوان رقابت وبازارآزاد موجبات این امر را فراهم گردانیده که دیگر روشهای سنتی پاسخگوی سکانداری صنایع وتجارت در بازار های رقابتی نباشد . تا جایی که امروزه درمسائل مالی باب جدیدی گشوده شده که آن حسابداری منابع انسانی است که بر اساس آن توانمندی های مدیریتی و پرسنلی شرکت در قالب های عددی مورد ارزیابی قرار می گیرد . دراین بخش سعی نداریم که پارامترهای حسابداری منابع انسانی را مورد نقد وبررسی قرار دهیم بلکه هدف از طرح این موضوع تاثیر بالای توانمندی های پرسنلی شرکت ها می باشد که موجب گردیده تا نیازبه چنین ارزیابی ها درجامعه اقتصادی ومالی تشخیص داده شود و تدابیری نیز در این راستا اتخاذ گردد که در همین راستا می توان به گسترش مباحث منابع انسانی در تئوری های علم مدیریت اشاره داشت .
هیچ شکی نیست که مدیریت و ترکیب پرسنلی کارا توان تحت الشعاع قراردادن بسیاری از نسبت ها وتئوری های اقتصادی ومالی را دارا می باشند ، اما مانع اصلی در این خصوص تشخیص و رتبه بندی آنان می باشد ، که ملاک استانداردی در این خصوص وجود ندارد . اگر چه باید گفت که بسیاری از نسبت ها واقلام صورت های مالی شرکت ها وانجام مقایسه با صنعت می تواند گوشه ای از توانایی های مدیریت را باز گونماید اما نباید این امررا ازخاطردورداشت که مدیریت تنها یک عامل از مجموعه عوامل موثردربهبود و رونق یک شرکت می باشد . که آنالیز نسبت ها وصورت های مالی به تنهایی قادر نخواهد بود تا سطح تاثیرگذاری آن را باز گو نماید . از سویی دیگردرحال حاضردرکشور ما به سبب نبود بانک اطلاعاتی منسجم درخصوص سوابق عملکردی مدیران ، شاید بتوان گفت که دستیابی به این گونه اطلاعات بیش ازآنکه متاثرازانجام تحقیقات وتحلیل ها باشد دارای یک باراطلاعات داخلی (insider) شرکت ها است .
درخصوص تاثیر گذاری مدیریت به مثالی عینی اشاره می کنم : در سالهای اخیر چهارمین شرکت بزرگ مخابراتی امریکا بنا به دلایلی درمرز ورشکستگی قرارداشت وارزش سهام این شرکت بطور مایوس کننده ای درسراشیبی قرارگرفته بود و درحالی که هیچ امیدی به آینده شرکت نمی رفت ، هیئت مدیره شرکت درآخرین حرکت خود اقدام به انتصاب یکی از مدیران رده دوم خود (که برحسب اتفاق ایرانی الاصل نیزمی باشد) را به سمت مدیر عاملی شرکت منصوب نمود که بازتاب تدبیر فوق اقبال عمومی بازارازاین سهم بود ، که این موضوع به تاثیر گذاری قوی تدابیر مدیریتی در بازار های کارا خبر می دهد .
در پایان مجددا یادآورمی شویم که کسب اطلاعات درخصوص مدیریت شرکت ها کاری سهل وممتنع نخواهد بود . اما باید گفت که در صورت دستیابی به سوابق عملکردی مدیران مطمئن باشید اطلاعات بسیار ارزشمندی را کسب نموده اید اطلاعاتی که دردراز مدت می تواند بسیاری از آنالیزهای اقتصادی را تحت الشعاع قرار دهد .
و اما اجازه می خواهم تا ادامه این بحث رو به نوبتی دیگر موکول کنم که در آن به طبقه بندی مدیریت بر اساس چگونگی پیشبینی درآمد متعلق به هر سهم در شرکتها خواهیم پرداخت .

پس تا درودی دیگر پاینده و پرفروغ باشید

کوچه 100 تومنی

مدتی بود که یوزر نیم و پسوردم رو گم کرده بودم و نمیتونستم وارد وبلاگ بشم اما بالاخره جوینده یابنده هست دیگه برای این مدت هم یه مطلب خارج از مدلهای مرسوم براتون مینویسم به اسم کوچه 100 تومنی امیدوارم که حتما نظرتون رو بدین

چند وقت قبل برای خرید آذوقه و مایحتاج به یکی از فروشگاههای زنجیره ای تهران رفته بودم داشتیم تو فروشگاه قدم میزدیم و مشغول چپاول قفسه ها بودیم که همراهم زنگ زد پشت خط یکی از دوستان بود که در مورد سهام یکی از شرکتهای پتروشیمی سوالاتی داشت ما هم چند دقیقه ای در موردش صحبت کردیم و ختم کلام رسیدیم به اونجا که به خاطر آزاد سازی نرخ و اینکه قراره مواد اولیه هم بر اساس قیمت FOB خلیج فارس بهشون داده بشه یه جورایی تو ابهام به سر میبرن !؟ بعد یه سری به «رویی ها» زدیم و آخر کلام اطلاعیه هاشون رو پر از ابهام دیدیم !؟ گفت لیزینگ و صنعت بانکداری .... که بازهم رسیدیم به بحث شیرین نرخ بهره و بازهم آخر خط خوردیم به کلمه تکراری ابهام !؟ گفت قندو شکر . گفتم بابا امسال انقدر وارد کردن که ادامه این روند میتونه به ابهام در آینده این صنعت منجر بشه !؟ البته غریبه نیستین در مورد خودرو هم که طبق معمول مشکل نقدینگی شون و اینکه لیست یه تعداد از افراد حقیقی و حقوقی بدهکار به سیستم بانکی اعلام بشه که دیگه بهشون اعتبار ندن تازه سازمان محیط زیست هم بیکار نمونده و یه قبض جریمه 5 میلیارد تومنی هم برای یکی از خودرویی ها فرستاده که خوب اگه اینجوری بشه یه ابهام دیگه !؟ یه سراغی هم از تراکتور گرفتیم ختم کلام این بود که با این افزایش سرمایه وحشتناک و حجم بالای بدهی هاش و دولت هم که سوبسیدش رو ورداشته چی میشه !؟ سین سیمان رو که گفت ، فقط با سکوت من مواجه شد به گمانم بنده خدا خودش متوجه شد که سوالش خیلی هم به جا نبود و بی خیال شدو با کلی عذر خواهی گوشی رو قطع کرد . بعد از اون من خودم رفتم تو فکر و به یاد سوال خبر نگار یکی از روزنامه های اقتصادی افتادم که پرسیده بود : به نظر شما چرا وقتی نرخ بهره پایین می آد و نقدینگی هم داره رشد میکنه چرا این دو عامل موجب رونق بورس نشده ؟ اون روز جواب دادم به این خاطر که افت حجم معاملات در بازار سرمایه به سبب مسائل اقتصادی نبوده که حالا بخواد به سبب بهبود بعضی از پارامتر ها موانع مرتفع بشه و به نظر میرسه و .... و امروز بعد از اینکه این دوست خوبم گوشی رو قطع کرد گفتم ایا مجموعه این ابهامات میتونه دلیلی موجه برای افت معاملات باشه ؟ اگر اینطور باشه یعنی قبلا هیچ ابهام اطلاعاتی در بازار نبوده ؟ فکر کنم گرچه نتونیم همه مشکلات رو به گردن ابهام بندازیم ولی میتونیم حداقل یکی از چند دلیل رو گردن ابهام در اطلاعات و اخبار بندازیم .
ببینین یه تلفن بی موقع ما رو از خریدمون انداخت ! حالا رسیده بودیم به گیت فروشگاه و موقع حساب پس دادن بود و ما هم در انجام وظیفه کوتاهی نکردیم و تقریبا هم وزن رب و سس و یه مشت خرت و پرت دیگه اسکناس داده بودیم از فروشگاه خارج شدیم و اما تو دلم داشتم به کوچه صد تومنی فکر میکردم ....
حکایت این کوچه از این قراره که یه کوچه ای بود حوالی بازار که یه بابایی تو اون کوچه یه اسکناس 100 تومنی داشت و هر کسی که «10شاهی» میداد میتونست اون 100 تومنی رو ببینه . اهمیت این موضوع تا به اونجا رسید که اسم کوچه رو کوچه 100 تومنی گذاشته بودن .....
تو همین حین بچه کوچیکم گیر داد به اینکه من نو شابه میخوام من هم رفتم جلوی پیشخون و از فروشنده خواستم که یه نوشابه بده در حالی که داشتم نوشابه رو می دادم به بچه گفتم ببخشید چقدر تقدیم کنم ؟ فروشنده هم بعد از یه مقدار تعارف معمول گفت 300 تومن و .... رقم زیادی نبود اما نمیدونم چرا وقتی بعد از حکایت کوچه 100 تومنی متوجه شدم که میتونست پول زیادی باشه یه مقدار پکر شدم چون انگار همین دیروز بود که میرفتیم دم مغازه آقای سلیمانی و یه نوشابه میخوردیم و آخرش 5 قرون بهش میدادیم حالا شده 300 تومن یعنی حدود 600 برابر !!! راستی چرا قیمتها رشد پیدا میکنن ؟ بزارین یه مقدار در مورد این کاهش ارزش پول با استفاده از سازوکار خطی عرضه و تقاضا بپردازیم . سه حالت زیر را در نظر بگیرید
1. عرضه ثابت ، تقاضا رشد پیدا کند ، در نتیجه قیمت رشد خواهد کرد .
در این حالت گرچه قیمتها رشد میکنند اما مصرف کنندگان علی رغم این موضوع تمایل بیشتری برای خرید دارند . وضعیت تورمی یقینا و همیشه بد نیست و چه بسا بسیاری از دانشمندان علوم اقتصادی وجود سطحی کمتر از 5% را در یک جامعه به عنوان محرکی برای رشد تلقی میکنند اما زمانی مبدل به یک عنصر مخرب میشود که نگاهی به بحران سال 1929 تا 1932 داشته باشیم . در این مقطع زمانی بحران به حدی رسیده بود که در کشورآلمان سوزاندن مارک (پول رایج) به صرفه تر از ذغال سنگ (سوخت رایج ) بود و حقوق بگیران به محض آنکه حقوق خود را دریافت میکردند به فروشگاهها برای خرید هرآنچه ممکن بود هجوم می آوردند . به جرات میتوان گفت که در طول تاریخ بشر چنین بحرانی بی سابقه بود .
خانم لورا بولیو برای تشریح ساده ای از تورم اینگونه به تشریح موضوع می پردازد که :
« تورم وضعیتی است که درآن غنی ، پول دار تر و ضعیف فقیر تر می شود »

2. عرضه و تقاضا متناسب با یکدیگر رشد کنند ، در نتیجه قیمت ثابت خواهد بود .
ثبات اقتصادی گرچه امری مطلوب به نظر میرسد اما نمیتوان آنرا (حداقل در راستای بحث امروز) جز در کتب و مقالات اقتصادی در جایی یافت و شاید ثبات یافته ترین موقعیت ارزش پولی را بتوانیم در اقتصاد سوسیالیستی (شوروی سابق) جستجو کنیم چرا که در اینچنین اقتصاد بسته ای کلیه عوامل تولید و منابع پولی صرفا در اختیار دولت بود و تقریبا نرخ تورم کمی بیشتر از صفر بود اما دیدیم که این اقتصاد بسته چگونه پس از فروپاشی شوروی سابق به چه بحران عظیمی مبدل شد .
اجازه میخوام تا یه خاطره ای در خور تامل رو براتون بگم : فکر کنم حدود سالهای 73 بود که سفری به کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق داشتم اما نکته ای که برای من بسیار در خور توجه بود این بود که بعد گذشت چند سال از فروپاشی نظام سوسیالیستی در این کشور حقوق یه معلم (در مقایسه با دلارامریکا) تنها 4 دلار بود و این در حالی بود که یه نون فرانسوی حدود 75 سنت بود به عبارتی با حقوق یک ماه معلم فقط میشد کمی بیشتر 5 نان فرانسوی خرید .

3. عرضه ، رشد کند و تقاضا ثابت باشد که در نتیجه قیمت با کاهش همراه خواهد گردید .
در این وضعیت گرچه قیمتها پایین و پایینتر می آیند اما کسی حاضر به خرید نیست و در چنین وضعیتی تولید مطلوبیت خود را از دست خواهد داد و وجه نقد مطلوبیت بیشتری خواهد داشت و حرکت جامعه به سوی یک سیر قهقرایی خواهد بود .

حالا اجازه بدید که درهرسه حالت نقش وسیله پرداخت رو پررنگ تر کنیم . وسیله پرداخت میتونه در کنار عرضه و تقاضا کالا وارد سازوکار ارزشگذاری بشه که این وسیله پرداخت همون پول رایج یک کشور است ودرنظر بگیرید که وسیله پرداخت قدرت خودش رو از دست بده در نتیجه باید برای بدست آوردن همون محصول وجه بیشتری رو پرداخت کنیم (نوشابه قدیم و جدید) در این حالت میگوییم که پول ضعیف شده . به عبارتی اگر پولی به جامعه تزریق شود که به ازای آن کالا یا خدمات وجود نداشته باشد در نتیجه جامعه با پول بیشتری جهت خرید یک حد ثابت از کالا و خدمات مواجه خواهد شد و این منجر به کاهش ارزش پول در یک جامعه میشه پس شاید بتونیم یکی از دلایل عمده کاهش ارزش پول رو توی کشور ناشی از چاپ پول و عدم رشد متوازن کالا و خدمات بزاریم .
فکرکنم حالا متوجه این موضوع شده باشیم که چرا در اخبار مربوط به تجارت بین الملل بعضا میشنویم که ، امریکا واروپا با استفاده از اهرمهای سیاسی خواستار این هستند که دولت چین بصورت تصنعی «یوآن» (واحد پول چین) روضعیف نکنه . بزارین با یه مثال عددی یه مقدار بیشتر در خصوص این موضوع توضیح بدیم :
فرض میکنیم که ارزش هر دلار برابر 100 یوآن باشه و قیمت مثلا یک کالای چینی هم برابر 100 یوآن باشه در این صورت یک تاجر امریکایی برای خرید این کالا تنها 1 دلار پرداخت میکنه . حالا فرض کنیم که دولت چین به صورت مصنوعی ارزش هر دلار رو به مرز 50 یوان قرار بده در این حالت تاجر امریکایی در ازای یک دلار قادر به خرید دو واحد از همین کالا خواهد بود . این کار دارای مزایای عمده ای هست که از آنجمله میتوان به مزیت صرفه در حجم ، رشد اقتصادی ، کاهش نرخ بیکاری ، جذب سرمایه گذاری های خارجی و بسیاری دیگر از مزایایی از این دست اشاره نماییم ، صد البته این موضوع تبعات منفی نیز به همراه خواهد داشت که میتوان به صرف منابع مالی توسط دولتها اشاره نمود . پس این نکته مهم را حتما به خاطر بسپاریم که ابزارهای پولی یکی از قدرتمند ترین ابزارهای موجود در اختیار دولتها است که میتواند همچون تیغی دولبه در دست اینان باشد .

گذشته از اینکه یه شیشه نوشابه ما رو از کجا به کجا آورد ، اما خداییش چه حالی میده اگر میتونستیم با پول تو جیبی امروزمون 100 سال به عقب برگردیم و هرچی میشد میخریدیم و..... امروزکلی پولدار بودیم . ولی حیف که 100 تومنی امروزمون رو 100 سال قبل قبول نمیکردن .... !؟ اما باور کنید که شاید 100 سال بعد یکی داستان قیمتهای امروز روبا پول توجیبی اش مقایسه کنه . پس برای سرمایه گذاری موثر و عاقلانه هر لحظه نسبت به لحظه قبل فرصتی است که از دست رفته است .